سلام.
نمی دونم از کجا باید بگم .
از غم و اندوه یا از شادی و فرح؟!
دیگه از خودم خسته شدم، زندگیم شده مثل دیوونه ها .
البته شاید زیاد هم تقصیر نداشته باشم ، می دونید من کسی هستم که تو زندگیم شاید بیش از 3،4 تا شکست بدجور از عشق داشتم ، چه هم جنس و چه غیر هم جنس .
این اواخر بعد از آخرین شکست از عشق، رفتم مشاوره کنم تا شاید حالم خوب بشه.( البته این کار رو هم به اسرار بزرگترها کردم .)
مشاوره اون اوایل برام خیلی سخت بود ، اصلا نمی تونستم به خودم کمک کنم . و دست از اون کارهایی که می کردم بردارم .
اما کم کم برام راحت تر می شد و می تونستم با خودم کنار بیام وبه حرفهای مشاورم گوش بدم.
حدود 1.5 ماه پیش که خیلی حالم بهتر شده بود با لطف خدا، زیارت حضرت امام رضا(ع) نصیبم شد و بعد از اون تا همین چند وقت پیش شاد ترین و آرام ترین لحظات زندگیو داشتم .
کار به جایی رسیده بود که همه از خانواده گرفته تا دوستان و آشنایان می آمدندو باهام درد دل می کردن و آروم می شدند.
اما این اواخر برای یکی از اعضای خانواده و یکی از فامیل های نزدیکم یه مشکلی پیش اومد، و از اونجایی که هر دوی این افراد برام خیلی عزیز بودند، تو روحیه من خیلی تاثیر گذاشت.
کار به جایی رسیده که دیگه طاقتم سر اومده و واقعا نمی دونم باید چی کار کنم.
ولی اینو می دونم که هیچ کس نمی تونه برای من کاری بکنه جز:
اوستا کریم.
اونی که منون خلق کرد، بهم روزی داد، منو بزرگ داشت، و ملیاردها، ملیارد نعمت دیگه بهم داد که :
از دست و زبان که برآید
کز عهده شکرش به در آید .
پس خدایا تو این شبی که آسمون خالصانه داره یکی از اون نعمتها و برکاتشو به زمین می رسونه .
تو این شبی که صدای شر شر بارون از توی ناودون با دل آدم بازی می کنه .
تو این شبی که آسمونم مثله من دلش گرفته و داره آروم آروم خودشو خالی می کنه:
ازت می خوام و خالصانه می خوام که:
کمکم کن .
و هر چیزی که برای من تعیین شده و مرا در آن خیری هست در سر راهم قرار ده و مرا نیز بدان راضی کن !
آمین یا رب العالمین...