2): یکی از افراد مثلا پسر مقصر قطع رابطه و شکست باشد :
در اکثر روابط و عشقهای بین دو غیر همجنس یکی بیشتر از دیگری مجذوب فرد مقابل و به اصطلاح عاشق می باشد . و فرد عاشق هم که اکثرا مذکر می باشد (بنا به دیده ها و شنیده ها ) در اکثر مواقع نمی داند یا نمی تواند که عشق خود را بخوبی و آنطور که شایسته حل هردوشان باشد ابراز کند .
اگر بخواهم کمی ساده تر این مطلب را بیان کنم به مساله ای که اکثرا در این رابطه ها دیده می شود اشاره می کنم ، و آن هم این است که: مثلا پسری عاشق خانمی شده است و او را تا سر حد جان دوست می دارد .
حالا این آقا مثلا به فرض شب شده، و دلش برای معشوقه اش تنگ شده است، و هر کاری می کند نمی تواند دلتنگیش را از یاد ببرد .
کاری که او می کند این است که با معشوقه اش تماس بگیرد تا لااقل برای یک کلمه هم که شده صدایش را بشنود و آرام شود ، و البته این فرد در این حالت نگاهی به ساعت هم نمی کند، که پاسی از شب گذشته است و فکر می کند فرد مقابل هم پای تلفن منتظر تماس اوست.
حال به تظر شما تماس گرفتن این آقا کار صحیحی است ؟ و آیا آن خانم می تواند با ایشان صحبت کند ؟ و اگر هم بتواند از لحاظ خانواده و ... مشکلی نخواهد داشت ؟
اینجاست که محبت فرد، که معمولا صادقانه ولی احمقانه می باشد به درستی ابراز نشده است و موجبات مشکل را یرای طرف مقابل ایجاد کرده، و البته لکه کدورتی هم از خویش بر دل معشوقه اش می گذارد.(باید ببخشید که این مثال کمی ساده و بچه کانه بود ولی قابل بسط می باشد)
به نظر من همین لکه های اندک، اندک کدوریت است که بر قلب طرف مقابل می نشیند و موجبات کم شدن علاقه و در نهایت ترک رابطه به خاطر حفظ روابط خانوادگی و اجتماعی می شود . (البته عشق هایی هم هستند که این مسائل باعث متارکه و جدایی نشود، ولی آنقدر کم اند که نوشتن آنها فقط دل خشکنک است، که به نظر من آنهایی هم که این مسائل باعث جدائیشان نمی شود باز هم اشتباه می کنند، زیرا که انسان موجودی است تجتماعی و نمی تواند و نباید به دور از خانواده و اجتماع زندگی کند.)
و هزاران مثال از این قبیل که هر کدام می تواند یک لکه سیاه و یک دید بد نسبت به فرد مقابل ایجاد کند .
3):قطع رابطه به خاطر اعمال و رفتار طرفیت باشد:
گاهی اوقات پیش می آید که طرفین یکدیگر را تقریبا به یک اندازه دوست می دارند و هر دوشان عاشق یکدیگر می باشند که البته بسیار اندک است .
در این مواقع هر دو نفر این رابطه را تا به سر حد مرگ دوست دارند و تمامی ایرادات یکدیگر را می پوشانند و به روی هم نمی آورند، و آنهارا اصلا مهم نمی شمارند، ( باز هم ببخشید چون مثالی هم که برای این قسمت به ذهنم رسیده کمی ساده است ولی شما می توانید آن را بسط و گسترش دهید) مثلا اگر آقا در ساعت 12 شب یاد خانم کند و بخواهد با ایشان صحبت کند، از آنجایی که می داند طرف مقابل با وجود اینکه نمی تواند ولی ایرادی به این کار نمی گیرد، بی پروا تماس می گیرد و یا می تواند با وی صحبت کند یا نمی تواند. و جالب تر اینکه طرف مقابل هم با اینکه می داند این فرد شرایطش را ندارد، ولی چون می داند ایرادی بر وی نمی گیرد در نیمه شبی دیگر همین کار را خواهد کرد. و یا اعمال و رفتارهای دیگری از این قبیل.
در اینجاست که اعمال هر دوی این افراد در خانواده هایشان ، به عنوان نا هنجار شناخته می شود و کم، کم سخت گیری ها و محدودیت ها و ... آغاز می شود. که در اکثر این روابط طرفین باز هم نمی توانند آنطور که می خواهند به بکدیگر برسند.
یادم می آید یکی از آشنایانم که به اصطلاح عاشق شده بود و می خواست با معشوقه اش ازدواج کند، به همین دلیلی که ذکر شد نمی توانست همچین کاری را بکند .یعنی هیچکدام از خانواده هایشان راضی به همچین کاری نمی شدند .
در اینجا بود که خانمی که ایشان می خواست با وی ازدواج کند به طرز وحشتناکی خود را از بالای یک آپارتمان مسکونی پرت کرد و متاسفانه جان سپرد . و در وصیت نامه اش علت این امر را محدودیت خانواده ها و ... برای ازدواج ایشان با معشوقه اش بیان کرده بود.
براستی اگر این رابطه کنترل می شد به همچین وضعی خاتمه می یافت؟!
و براستی آیا انسان مختار نیست؟(این حرف من نیست، حرف خالق است، و خالق هم اگر حرفی می زند در تمامی شرایط صحیح است)
پس چرا انسان نمی تواند خود را و رابطه های خود را و هزاران مساله دیگر که سود و ضررش به خودش باز می گردد را کنترل کند؟!
به نظر من می تواند، همانگونه که با لطف خدا و عنایت دوست عزیزم جناب استاد تقی پور، من توانستم...